خدایا آقامون که داره میاد ؛ مارو تا اون موقع آدم کن ...
 

کلیپ: شهیدی که شهادتش دل رهبر انقلاب را سوزاند ...سلام بر شهید علم و جهاد احمدی روشن

به نام خدای مهدی (عج)

افسران - شهیدی که شهادتش دل رهبر انقلاب را سوزاند ...سلام بر شهید علم و جهاد احمدی روشن


صحبت های امام خامنه ای درباره شهید احمدی روشن ...
خطبه های نماز جمعه
همه‌ی این پیشرفتهای علمی و اجتماعی و فنی در شرائط تحریم اتفاق افتاده است؛ این خیلی مهم است. دروازه‌های علم را، دروازه‌های فناوری را بر روی ما بستند، راه‌ها را مسدود کردند، محصولات مورد نیاز ما را به ما نفروختند و ما اینجور پیشرفت کردیم. این اتفاقها در شرائط تحریم افتاده است؛ این است که امیدها افزایش پیدا میکند.
همین شهید عزیز اخیر ما، مصطفی احمدی روشن - شهیدی که شهادتش دل ما را سوزاند - یا آن شهید جوان قبلی، شهید رضائینژاد، که اوائل امسال به شهادت رسید، اینها دو تا جوان، دانشمند، سی و دو سه ساله بودند؛ امام را درک نکردند، جنگ را درک نکردند، دوران انقلاب را درک نکردند، اما اینجور با شجاعت، با شهامت درس میخوانند، تحصیلات میکنند، مقامات عالی را طی میکنند؛ میدانند و میفهمند هم که مورد تهدیدند، اما میروند؛ این خیلی مهم است، این ارزش است؛ این ارزشهای انقلاب است در نسل سوم. احمدی روشن و رضائینژاد و امثال اینها نسل سوم انقلابند. همین حرکت عظیم این جوانها که بعد از شهادت احمدی روشن اعلام کردند ما حاضریم بیائیم کار کنیم، خیلی مهم است؛ اینها را نباید دست‌کم گرفت.
 
در دیدار با خانواده شهید احمدی روشن
شهید شما در خانه‌تان نیست، پهلوی شما نیست،دیگر هم تا آخر عمرتان و در عالم واقع او را نمیبینید؛ اما هست، مال شماست، آنجاست. و چه موقع به دردتان میخورد؟ آن روزی که انسان از همیشه فقیرتر است؛ آن روزی که انسان از همیشه احتیاجش بیشتر است.
 خدا ان‌شاءاللَّه به شما صبر بدهد، اجر بدهد؛ بر دلهای شماها، بر دل این پسر کوچولو، سکینه و آرامش نازل فرماید.

منبع:
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=18636
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=18923

دانلود کلیپ مربوطه:
http://cdn.asset.aparat.com/aparat-video/5a655d8dab227788111110fa9b676c122291514-360p.mp4
http://www.afsaran.ir/media/download/958145
http://roshangari.ir/files/videos/org/5890/1394/01//1532568156413.mp4

بازنشر:
http://www.aparat.com/v/g6MSh
http://roshangari.ir/video/32568
http://www.afsaran.ir/link/894817
http://mehrdadz.blogfa.com/post/801
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/117276710
http://sangariha.com/view/post:6693154/1428186264/
http://razesorkh.com/view/post:5127296
http://hadinet.ir/view/post:8291038

#بیانات_رهبر_معظم_انقلاب_امام_خامنه_ای_درباره
#شهید_احمدی_روشن_شهید_علم_جهاد_سیاست_دین
#مصطفی_احمدی_روشن_دانشمند_هسته_ای_
#بازدید_از_منزل_شهید_
#فیلم_دانلود_کلیپ_شهدا
#شهیدی_که_شهادتش_دل_رهبر_انقلاب_را_سوزاند
#سلام_بر_شهید_علم_و_جهاد_احمدی_روشن


 

 



لحظاتی قبل شهادت مدافع حرم ...

 

به نام خدای مهدی (عج)


افسران - به یاد مدافع حرم شهید مهدی صابری.............

 

 عقب نشینی در کار نیست!

صدای شهید مدافع حرم ، شهید مهدی صابری ، فرمانده گروهان علی اکبر ع نیروی مخصوص تیپ فاطمیون دقایقی قبل از شهادت ...

 خیلی سوز داره ، خیلی درد ... اونــها کجا من کجا .. ! frown emoticon


 صوت :
 دقيقا مقابلمون، تكفيريهاي لعنتي اند/ تعدادِ زخمي هامون رفته بالا/ دلمون گرمه به حضرت زينب / دو تا شهيد داديم، هشت تا زخمي، ولي دلمون گرمه كه راه خوبي رو انتخاب كرديم/ شارژِ موبايلم تموم شده، ديگه زياد نميتونم صحبت كنم / چون مموري هاي گوشي ام رو برداشته بودم، حافظه اي براي ضبط فيلم ندارم .
( نفس عميقي مي كشد و ادامه مي دهد ) : اگه ما رو بعد ديديد كه هيچ، توفيق ازمون سلب شده/ يا حسين ...
اگرم نديديد، ما رو حلال كنيد، از ته دل حلال كنيد/ خيلي بد كرديم ، خيلي / بندگي خدا رو نكرديم ... ( هق هق گريه امانش نمي دهد ) ..
(با بغضي در گلو به سختي مي گويد) :
 " خدايا بنده خوبي برات نبودم" ...
( ادامه مي دهد ) : شرايطِ سختيه / گريٓم نه از ترس بود/ از اينكه بندگي خدا رو نكردم بود.
 يا حسينِ زهرا ...
( صداي تك تير اندازها قطع نمي شود ، ادامه مي دهد ): اين خمپاره اخري، يكي از بچه ها، پاي چپش قطع شد/ دستام الان پر خونه / موبايلم هم، همينطور/ الان پايِ قطع شدش، يه طرف، تنش يه طرف ..
"يا حسين، يا حسين" ...
( گويا يكي از نيروهايش اجازه عقب نشيني مي خواهد ، فرياد مي زند ) : نه نه ! عقب نشيني تو كار نيست، سنگر رو حفظ كن ! سنگر رو حفظ كن !!!
( در اخر، پشت بيسيم از هم رزمانش مي خواهد اگر ميتوانند كسي را بفرستند كه برايشان اب ببرد، كه پاسخ منفي است ! ).
 مي گويد : يا علي ، كربلا، يا علي كربلا ...

http://www.afsaran.ir/link/868494

 


 

 



شهید دکتر کامران نجات اللهی استاد دانشگاهی که هنگام سخنرانی توسط رژیم پهلوی ترور شد ...

به نام خدای مهدی (عج)

شهید دکتر کامران نجات اللهی  استاد دانشگاهی که هنگام سخنرانی توسط رژیم پهلوی  ترور شد  ...

افسران - شهید دکتر کامران نجات اللهی استاد دانشگاهی که هنگام سخنرانی توسط رژیم پهلوی ترور شد ...

5دی سال57، استاد دکتر کامران نجات‌ اللهی هنگامی که مشغول سخنرانی برای دانشجویان و اساتید متحصن وزارت علوم در بالکن طبقه ششم دانشگاه
تهران بود ؛ توسط تیرانداز ماهر رژیم پهلوی به شهادت رسید.فردای آنروز ده ‏‌هاهزار نفر؛ پیکر شهید نجات‏ اللهی را در تهران تشییع کردند؛ اما رژیم پهلوی با حمله به این مراسم ؛ بیش از250نفر از مردم حاضر در میدان انقلاب تهران را به شهادت رساند.پس از پیروزی انقلاب نام خیابان(ویلا)به استاد نجات اللهی تغییر یافت.

zz:




شهید دکتر کامران نجات اللهی استاد دانشگاهی که هنگام سخنرانی توسط رژیم پهلوی ترور شد ...

کامران نجات اللهی فرزند عبدالحسین، در سال ۱۳۳۳ در شهرستان بیجار گروس متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان شکیبا در سنندج و تحصیلات متوسطه را در دارالفنون تهران به پایان رساند. او تحصیلات عالی را ابتدا در دانشگاه علوم صنعت آغاز کرد و در رشته راه و ساختمان از این دانشگاه مدرک لیسانس گرفت و سپس در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه پلی تکنیک به ادامه تحصیل پرداخت و به اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته راه و ساختمان نائل آمد. او با پایان تحصیلات، به عضویت علمی دانشگاه پلی تکنیک درآمد و به تدریس پرداخت.

شهادت استاد نجات اللهی در تحصن اساتید دانشگاه

شهید نجات اللهی روز پنجم دی ماه سال ۵۷ یعنی ۴۷ روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سومین روز از تحصن صد‌ها تن از استادان دانشگاه تهران که در ساختمان مرکزی وزارت علوم در خیابان ویلا تحصن کرده بودند، به شهادت رسید. متحصنین با صدور بیانیه‌ای به محاصره نظامی دانشگاه‌ها و بستن آن‌ها بر روی دانشجویان، کارکنان و استادان و همچنین به سکوت مدیریت فرمایشی دانشگاه در مقابل رفتارهای ضد مردمی رژیم و همکاری با آن و اقدامات خشونت‌آمیز نسبت به استادان اعتراض کردند.

اساتید دانشگاه قصد داشتند حضور خود را تا بازگشایی کامل دانشگاه ادامه دهند که این اقدام خشم رژیم را بر انگیخت. از دیگر مطالبات تحصن کنندگان، تخلیه فوری محوطه‌های دانشگاه و اطراف آن‌ها از نیروهای نظامی، پلیس بود. تاثیرات گسترده این تحصن که با حمایت مردم نیز همراه بود موجب رسوایی بیشتر رژیم شد. شهید نجات اللهی در سومین روز از تحصن در وزارت آموزش عالی، هنگامی که در بالکن دانشگاه واقع در طبقه ششم حضور داشت از سوی فردی مود هدف گلوله قرار گرفت و مجروح شد. او پس از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.

نحوه شهادت شهید نجات اللهی نشان از طراحی دقیق این جنایت از قبل داشت به این معنا که گلوله از یکی از ساختمان‌های دور‌تر از محل، توسط یک تیرانداز ماهر انجام گرفت. این در حالی است که تاثیر تجمعات استادان دانشگاه به اندازه‌ای برای رژیم زیاد بود که تنها راه پایان دادن به آن را در به شهادت رساندن شهید نجات اللهی دید اما با این اقدام هم تحصن پایان نیافت.
به نوشته نشریه ایرانشهر، دکتر نجات‌اللهی هنگامی که مشغول سخنرانی برای متحصنین در وزارت علوم بود، کشته شد. دولت اعلام کرد هنگامی که وی سرش را از پنجره بیرون آورده بود، تصادفاً مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما ایرانشهر ادعا کرد بنا به گزارش منابع موثق، وی از پنجره ساختمان روبه‌رویی مورد هدف گلوله قرار گرفته و سرهنگ شاه‌بیگی وی را با شلیک اسلحه کمری عمداً کشته است.
مراسم تشییعی که منجر به شهادت ۲۵۰ نفر شد
روز ششم دی ماه ۱۳۵۷، با حضور ده‌‏‌ها هزار نفر از جمله آیت‏ الله سید محمود طالقانی، پیکر شهید نجات‏اللهی تشییع شد اما این مراسم هم یکی از صحنه‏های خونین دوران انقلاب را رقم زد که با حمله مزدوران رژیم به شهادت بیش از ۲۵۰ نفر از مردم در میدان انقلاب تهران منجر شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نام خیابان «ویلا» تغییر یافته و خیابان «استاد نجات اللهی» نامیده شد.

خلاصه:
5دی سال57، استاد دکتر کامران نجات‌ اللهی هنگامی که مشغول سخنرانی برای دانشجویان و اساتید متحصن وزارت علوم در  بالکن طبقه ششم دانشگاه  
تهران بود ؛ توسط تیرانداز ماهر رژیم پهلوی به شهادت رسید.فردای آنروز ده ‏‌هاهزار نفر؛ پیکر شهید نجات‏ اللهی را در تهران تشییع کردند؛ اما رژیم پهلوی با حمله به این مراسم ؛ بیش از250نفر از مردم حاضر در میدان انقلاب تهران را  به شهادت رساند.پس از پیروزی انقلاب نام خیابان(ویلا)به استاد نجات اللهی تغییر یافت.

منبع:
http://rajanews.com/detail.asp?id=217061

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/812789
http://mehrdadz.blogfa.com/post/708
http://hadinet.ir/view/post:8274345
http://sangariha.com/view/post:6641801/1421877458/
http://razesorkh.com/view/post:4865463

#شهید_دکتر_کامران_نجات_اللهی_استاد_دانشگاهی_دانشگاه
#که_هنگام_سخنرانی_توسط_رژیم_پهلوی_ترور_شد_وزارت_علوم
#خیانت_جنایات_جنایت_رژیم_منحوس_پهلوی_محمد_رضا_شاه
#خائن_خیانت_ملعون_دیکتاتوری_زور_اجبار_ظلم_دانشجو_زمان_طاغوت
#نظام_شاهنشاهی_پوچ_تخیلی_توهم_تیر_اندازی_حرفه_ای_شاه


 

 



شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت کبری به کسی (منتظر) گفته می‌شود ؛ که منتظر شهادت باشد.

به نام خدای مهدی (عج)


افسران - شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت کبری به کسی (منتظر) گفته می‌شود ؛ که منتظر شهادت باشد.


 

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.

 در زمان غیبت کبری به کسی (منتظر) گفته می‌شود ؛ که منتظر شهادت باشد.

 خوب هموطن ؛ اینطوری که حاج مهدی گفته ؛ تازمانی که دلمون به یه چیز دنیوی بند و گیر کرده نمیتونیم بگیم ما یک منتظر واقعی هستیم ...

چرا که یک منتظر واقعی شش دانگ آماده خرج شدن در راه مهدوی است و ابوالفضل وار آماده اجرای فرامین ولی خود ؛ اگه دلش جایی گیر کرده باشه ؛ دیگه موقع تصمیم گیری ممکنه سستی کنه و به درد آقاش نخوره ...

http://www.aviny.com/rahiyan_noor/revaiat-eshgh/khatere/56.aspx


 فیلم شهید زین الدین درباره امام زمان (عج)

 

http://s2.picofile.com/file/7658853331/c2022b24f0b91de47194bcc16e578f0227801.mp4.html

 


 

 در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.

(در زمان غیبت کبری به کسی (منتظر) گفته می‌شود ؛ که منتظر شهادت باشد.)


خوب هموطن ؛ اینطوری که حاج مهدی گفته ؛ تازمانی که دلمون به یه چیز دنیوی بند و گیر کرده نمیتونیم بگیم ما یک منتظر واقعی هستیم ...
چرا که یک منتظر واقعی شش دانگ آماده خرج شدن در راه مهدوی است و ابوالفضل وار آماده اجرای فرامین ولی خود ؛ اگه دلش جایی گیر کرده باشه ؛ دیگه موقع تصمیم گیری و اجرای امر ممکنه سستی کنه و به درد آقاش نخوره ...

متن کامل وصیت نامه شهید زین الدین
www.aviny.com/rahiya

http://s2.picofile.com/file/7658853331/c2022b24f0b91de47194bcc16e578f0227801.mp4.html


 

سردار قاسمی:
میلیون نفر در ناامن‌ترین نقطه کره زمین حضور یافتند چه کسی امنیت شما را تضمین کرد؟

قاسمی ادامه داد: چرا فیلم و تصاویر این راهپیمایی بزرگ و این جمعیت در دنیا منعکس نمی‌شود. داعش که نه اگر یهودی‌های سرزمین‌های اشغالی این مانور را ببینند همین امشب اسرائیل را ترک می‌کنند.

 و این صحبت های سردار یعنی غریب به اتفاق خالقان اربعین حسینی آماده شهادتند و و این یعنی منتظران واقعی از همه مهمتر؛ امروز هستند ( بر آن عهدی که بستند) ...

 

http://www.afsaran.ir/link/800410


http://mehrdadz.blogfa.com/post/679

http://hadinet.ir/view/post:8271331

http://sangariha.com/view/post:6632737/1421015093/

http://razesorkh.com/view/post:4692318

 

درباره عکس شهید / چشمش به راه بود ؛ که بچه ها بیایند ...

به نام خدای مهدی (عج)


چشمش به راه بود ؛ که بچه ها بیایند ...




چشمش به راه بود ؛ که بچه ها بیایند ...
دوستانش زود تر از او به قرار رفته بودند ؛ ولی او مانده بود ؛ دست تنها هم آخر نمیشد کاری کرد ؛ ولی باید چشم ها را باز نگاه میداشت ...
باید هر طور شده خط را حفظ میکرد ؛ آخر خیلی خون ها برایش خرج شده بود ...
ولی بچه ها یکم دیر آمدند ، یکم دیر ...

خوب ...
راستی ...
او مانده است و تکلیف ما ؛ خوب کجای کاریم؟؟؟ ؛ برای پاسداشت این خون ها چه کرده ایم ...
یا علی بگو قدمی بردار ...
ببین کدام علم یا قلمی را میتوانی برداری ؟؟؟...
بدان اگر حضرت زینب (س) نبود ؛ کربلا ؛ کربلا نمیشد ...
پس این تویی که وظیفه رسالت پیام شهدا را داری
یا علی بگو و ...

شهدا زنده اند الله اکبر ...

zz:

www.afsaran.ir/link/437967

نقل قول 



ما بی شک تا ابد بدهکار این مادران خواهیم بود ...

به نام خدای مهدی (عج)


افسران -  بی شک تا ابد بدهکار این مادران خواهیم بود ...

دیدم حالا حالا ها بدهکار ؛ گفتم عرض ادبی داشته باشم خدمت مادران و خانواده های شهدا و گفته باشم


؛ درسته که بدهکاریم تا ابد ؛ ولی اینقدر معرفت داریم که بگوییم ؛ هیچ نداریم در مقابل بدهی مان و همچنان ما شرمنده ایم ...

ولی خداییش چه صبری دارند مادران و خانواده های شهدا و خصوصا مفقودین ....


مفقود میگویی یا مینویسی همین تمام شد ؟؟؟ ؛ آخر چطوری میشود سالها خبری از جگر گوشه نداشته باشی ...

اللهم عجل لویک الفرج

bachemosbatدیدم حالا حالا ها بدهکار ؛ گفتم عرض ادبی داشته باشم خدمت مادران و خانواده های شهدا و گفته باشم

؛ درسته که بدهکاریم تا ابد ؛ ولی اینقدر معرفت داریم که بگوییم ؛ هیچ نداریم در مقابل بدهی مان و همچنان ما شرمنده ایم ...

ولی خداییش چه صبری دارند مادران و خانواده های شهدا و خصوصا مفقودین ....


مفقود میگویی یا مینویسی همین تمام شد ؟؟؟ ؛ آخر چطوری میشود سالها خبری از جگر گوشه نداشته باشی ...

اللهم عجل لویک الفرج

http://mehrdadz.blogfa.com/post/351


  پسرم این هفته دلم خیلی برات تنگ شده بود
  از کجابرات بگم از این حجاب بی حجاب ها..

شهید بهشتی: ایران دیار عاشقان است نه عاقلان ... + صوت

به نام خدای مهدی عج


کلامی گهر بار از شهید بهشتی:


دانلود صوت

پخش آنلاین


ایران کشور عاشقان است و نه کشور عاقلان، این ره عشق است راه عقل نیست.

کدوم عقل رو بگم که ما عقل نداریم. نه! من این عقل حسابگر و معامله گر رو می گم که تا آدم این عقل حسابگر و معامله گر رو از خانه ی تنش بیرون نکند عشق خدا به خانه دلش قدم نگذارد.
عاشق شوید!
برادرها و خواهرها، عاشق شوید!
زندگی به عشق است، عقل به آدم زندگی نمی ده. عقل به آدم یاد می ده که چه جور بهتر بخوره چه جور بهتر بخوابه. چه جور بهتر پلاسیده باشه، چه جور بهتر دلمرده باشه. عشق است که در درون انسان آتش زندگی و شعله زندگی را بر می فروزاند.
مسلمان عاشق است. عاشق خدا، عاشق حق است، عاشق عقل است، عاشق انسان شدن است، عاشق ملکوت است

صوت؛ استاد رحیم پور: چگونه برادرم که از تاریکی میترسید ؛ دم از شهادت زد و شهید شد ...

به نام خدای مهدی (عج)

افسران - صوت؛ استاد رحیم پور: چگونه برادرم که از تاریکی میترسید ؛ دم از شهادت زد و شهید شد ...


 

این فایل صوتی رو گوش کنید (1 و نیم دقیقه)
دانلود لینک مستقیم
http://mehrz313.persiangig.com/audio/Mazhabi/..._hamid.mp3

دانلود کمکی
http://www.afsaran.ir/media/download/996499

پخش آنلاین
http://www.afsaran.ir/link/925024

استاد رحیم پور ازغدی که خود در جبهه های جنگ حضور داشته ، از ترس برادرش چند سال قبل از اعزام به جبهه میگوید ؛ و نقل میکند که بعد ها در جبهه با چه رشادتی و چه شجاعتی از مرگ سخن میاورد و چگونه به شهادت رسید

یاد و خاطره رزمنده دلاور جوان؛ غواص مروارید شهادت ؛ شهید حمید رحیم پور ازغدی گرامی باد

///////////////

شهید حمید رحیم پور ازغدی در بهمن ماه سال 1346 در شهر مقدس مشهد در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.

پدر این شهید، حیدر رحیم پور ازغدی از فعالین سیاسی در دوران رژیم ستم شاهی و همرزم مبارزانی چون امام خامنه ای، شریعتی و ... بود. حمید سالهای قبل از انقلاب را شاهد جلسات متعدد سیاسی پدرش با این بزرگان بود.

این شهید گرانقدر، چندین نوبت از بسیج به جبهه اعزام شد، و در آخرین سفرش در دی ماه سال 1365 ، هنگامی که کمتر از 19 سال داشت، در عملیات کربلای 4 به عنوان غواص شرکت داشت و در همین عملیات به شهادت رسید.

اطلاعات بیشتر در مورد این شهید
http://mmorgan.persianblog.ir/post/95/

اللهم عجل لولیک الفرج

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/925024
http://www.afsaran.ir/link/171306
http://mehrdadz.blogfa.com/post/220
http://sangariha.com/view/post:6709137/1430686399/
http://razesorkh.com/view/post:5155336
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/118069182




 

 

عکس کمکی

 

کلیپ: تقدیم به صاحبان اصلی این مملکت ... مفقودین ... شهدا ...

|/

|/

به نام خدای مهدی عج

دانلود  کیفیت عالی

دانلود  کیفیت معمول

دانلود کیفیت کم

دانلود کیفیت خوب برای موبایل

مشاهده آنلاین

///////

اینجا ایران ؛ مملکت  عجیبیه ...

ایران با پرچم داری حکومت دینی چند دهه است هنوز با استقامت به راه خودش ادامه میده

این کشور با کلی دشمن خارجی و داخلی که داره هنوز محکمه و بسیار قوی تر از گذشته در همه صحنه ها حضور داره

این کلیپ رو تقدیم میکنم به همه صاحبان اصلی این انقلاب

همه پدر و مادر ها و همسران و فرزندان شهدا

و جانبازان و مفقودین و ایثارگران

که بالاترین سرمایه ممکن ، یعنی جانشون

رو در راه این نظام و انقلاب فدا کردند

میگم جان ؛ میدونی یعنی چی ؟

یعنی کل هیکلت؛ کل وجودت اصلا هر چی هستی ...

اصلا بالاتر از جون هم داریم ؟

مثلا ؛ تیغ یا سوزن رفته دستت , چقدر درد داره؟ خیلی ؟؛ حالا اگه دستت قطع بشه چی ؟ نکنه سکته میکنی از شدت ترس و نارحتی

حالا بیاد یه کسانی رو برات تعریف کنم که خیلی شجاع بودند ...

آدم هایی بودند که نه به خاطر منافع خودشون ؛ بلکه به خاطر من و تو که الان راحتیم از دستشون که نه از کل وجودشون گذشتند ...

به نظر شما گذشتند که الان ما فکر کنیم ، چرا مرغ گرون شد؟ ، چرا فلان سایت فیلتره؟ چرا بنزین... چرا   ...

نه گذشتند چون راه؛ راهی هست که به بهترین جاها ختم میشه ...

ما هم بهرته راه اون ها رو ادامه بدیم ؛ حالا هر جور و روش که شده ... راه باید همون راه باشه ؛ فقط ممکنه زمانو شرایطش فرق کنه

ما یک رهبر ؛ شجاع و مدبر داریم که باید همه برنامه هامون رو با اون تنظیم کنیم

رهبرمون در تاریخ 90/12/10 فرمود ؛

تيرهاى موجود در تركش استكبار عليه شما مردم تمام شده. هرچه ميتوانستند، ضربه زدند؛ هرچه داشتند و به عقلشان رسيده، فعاليت كردند؛ اين تيرهاى آخر است.بايد بايستيد؛بايد به توفيق الهى، به فضل الهى، اراده و عزم خود را به رخ دشمن بكشيد تا بفهمد كه در مقابل اين ملت نميتواند مقاومت كند.

و در جایی دیگر فرمودند 91.05.16

هر چه میتوانید ؛ این شعله امید  را  در دل خودتان و  در دل مخاطبانتان زنده نگه دارید

به طور کلی یعنی اینکه ، (هر دو جمله آقا) چیزی به پایان راه نمانده ؛ اگر کمی صبر کنید به پایان راه خواهیم رسید ؛ و وظیفه شما هم این است که در همه حال جلو ناامید شدن دیگران را بگیرید و همه را برای رسیدن به پایان راه امید وار و سرزنده کنید ...

و اینگونه است که انشالله میرسیم به محبوب قرن ها و دلهای عالم ؛ مهدی عج ...

اگر خدا بخواهد

حالا ...

به این تصاویر نگاه کنید...

انتظار خیلی سخته

خیلی باید منتظر باشی بفهمی یعنی چی ...

دلواپسی میدونی یعنی چی ...

مثلا بابات ، داداشت ؛ همسرت ؛

دوستت نزدیکت ؛منتظری بیاد پیشت

، یکم دیر بشه چی میشه ...

اگه خبردار بشی تو مسیر اومدنش

اتفاقی افتاده و هیچی چیز درباره

سلامتیش نمیدونی چی ؟؟؟

حالا اگر چند ساعت بگذره چی ؟؟؟

حالا اگه به سال بکشه چی ؟

حالا اگه سالها طول بکشه چی؟؟؟

میمیری نه ... دق میکنی نه ...

هر چقدر هم (کم یا زیاد) به طرف علاقه داشته باشی

این انتظارش تو رو میکشه ...

حالا یک چیز بگم ...

نظرت درباره این عکس چیه ؟؟؟



خوب داغون شدی ؟؟؟

یک مادره که چند ساله منتظره از جگر گوشش خبری برسه ...

میدونی یعنی چی ؟؟

آخه خوب باهاش خداحافظی نکرده بود ...

نظرت درباره این عکس چیه ؟؟؟

دو کبوتر خونین دل ...


اینم یکی دیگه...

درباره این مادر چی داری بگی؟

وای بردل مادر

آدم هم عجب مخلوقیه ... چه صبری ...

حالا یک وقت این صبر نتیجه داد چی ؟؟؟


ای خدا ...

بچه بزرگ کردند ، رشید ، وحالا اینجوری اومده پیششون

خدا وکیلی ، اگه اینها صاحب مملکت نباشند ؛ خدا از کی راضیه که حافظ مملکت ما شده ...

سعی کنیم به این عزیزان احترام بیشتری بگذاریم وقدر و عظمتشون رو بیشتر و واقعی تر بدونیم

اینها رو نگفتم که به حال این عزیزان دل بسوزونی نه ...

گفتم که بدونی که چقدر مسئولی

چقدر وظیفه داری در برابرشون با ادب باشی و احترام بگذاری...

نکنه یک وقت آهی از طرف شون...

مراقب باش ؛ که دل این عزیزان خیلی به خدا نزدیکه ...

چون همیشه در حال سوختنه ...

به امید ظهور هر چه زودتر مولا مهدی (عج) که

همه خوبی ها و آسایش ها در اون نهفته ...


اللهم عجل لولیک الفرج


بهترین کلیپ های بچه مثبت/مهرداد


نماهنگ: بگو کجایی؟ / در وصف امام مهدی (عج)

کلیپ: از روایات نزدیک به ظهور ؛ مرگ عبدالله پادشاه عربستان (استاد رائفی پور)

کلیپ: وظیفه افسران جنگ نرم از نظر رهبر معظم انقلاب

کلیپ: جنگ ایران و جهان

کلیپ: معجزه عجیب در جنگ 33 روزه لبنان

کلیپ: ببار ای بارون ببار ؛ با مداحی کریمی (نماهنگ)

داستان کوتاهی که شاید با دلتون بازی کنه ... بخشی از زندگی صاحبان اصلی این مملکت ...

به نام خدای مهدی عج

داستان  کسانی که استقامت کرده اند ...


داستان کوتاهی که شاید با دلتون بازی کنه ...

روایت کوتاهی از  روز ها و شب های پر هیاهو و پر فراز و نشیب مادران و پدران؛ شهدایی است که ما امروز تمام قد مدیون جان فشانی هایشان هستیم.



وقتی نبود...

آقا: خانم؛ ناراحت نباش شاید خدا نمیخواهد ما بچه دار بشیم ... هر چی قسمت بشه همون میشه ...

خانم: ولی من ته دلم میگه ما یک روز بچه دار میشیم ...

آقا: اگه یک وقت بچه دار بشیم ؛ نوکر امام حسینش میکنم.

خانم: انشالله که بچه دار میشیم و بچه مون میشه نوکر امام حسین  ...


چند سال بعد ...

آقا: خانم خدا بهت خیر بده ؛ خیلی خوشحالم کردی با این خبرت ... ؛ خدایا شکرت ...

خانم: دیدی گفتم ؛ دلم روشن بود ... خدا ما رو بی پاسخ نگذاشت و حاصل نذر و نیاز هامون رو داد ...


وقتی هشت ماهه بود ...

آقا: خانم میگم بچه چطوره ؛

خانم:هیچی از صبح کلی بهم لگد زده ؛ الان هم که صدای شما رو شنیده خیلی آروم شده ...


وقتی میخواست بدنیا بیاد ...

آقا: خانم شما میگی پسره یا دختر ؟

خانم ؛ فرقی نمی کنه ؛ هرچی که خدا بخواد ؛ هرچی باشه غلام یا کنیز حسین (ع ) هست" ...


وقتی بدنیا اومد ...

پدر: وای چه پسری ؛ خدا ممنونم از این لطفت ؛ خدایا شکرت من هم پدر شدم ؛ چقدر زیباست این بچه , چقدر بانمکه ...  خدیا ممنونم که به من لطف کردی ؛ انشالله که امانت دار خوبی باشم ...


فردای تولد

پدر: خانم نظرت چیه اسمش رو چی بگذاریم؟

مادر: هر چی تو بگی...

پدر من که دوست دارم از نام ائمه انتخاب کنم. ولی از اونجا که قرار گذاشتیم خادم معصومین علیه السلام باشه ؛ فکر کنم ؛ عباس خیلی خوب باشه

مادر: درست میگی ؛ عباس ... آره عباس جونم ...


وقتی یکساله بود ...

پدر: خانم چرا هنوز بیداری ؛ استراحت کن؛ فردا کلی کار داریم ، باید بریم شهرستان ...

مادر: دیر اومدی بهت نگفتم , بچه گلوش خس خس میکنه ؛ اینگار سرما خورده ، خیلی نگرانشم . چیزیش نشه بچم.

پدر: عیب نداره ، چقدر بی جهت نگرانی ، خدا خودش داده ، خودش هم حافظشه ؛ ولی کاش بهم زودتر میگفتی فردا قبل حرکت یک سر میبریمش دکتر ...

نگران نباش


وقتی یه کوچولو بزرگتر شد

پدر: من عاشق این خنده های عباسم ... عباس جون بیا بپر بغل بابا ... عباس جونم بیا بابا ؛ عباس جون دامادی تو ببینم ؛ خدا میشه اون روز ...


وقتی کمی بزرگ تر شد

چه چیزایی میگه این بچه ؛ همه جمله هاش همین جوری خنده داره ... به دوچرخه میگه چوخره ... ناقلا بیا پیشم ؛ عباسم بیا ...


وقتی 5 ساله شد

اع  اع پسرم ؛ بابا؛ با چاقو بازی نکن دستت رو میبری ها ؛ خانم این چاقو اینجا چکار میکنه ؛ نمیگی بچست ؛ ممکنه زبونم لال کار دسته خودش بده و خودش رو زخمی کنه ...


وقتی پدر از سر کار برمیگشت

پدر: خانم چرا دم در وایستادی خوب نیست برو تو ...

مادر: سلام ؛ بچه کلی التماسم کرد ، تنهایی بره مغازه ، دیر کرده نگرانشم ؛ خوب اومدی برو ببین کجا مونده ...

پدر: اع خانم ؛ مگه اون عباس نیست , چقدر خرید کرده نیم وجبی ؛هی از دستاش میافته ، برم کمکش ...

مادر: خدایا شکرت بچم اومد ...


وقتی میخواست مدرسه بره ...

پدر: بیا پسرم ؛ ببین چیا برات خریدم ؛ این یه مداد مشکی و اینم یک مداد قرمز؛ اینم دفتره میتونی باهاش نقاشی های جدید بکشی ؛ ولی اگه صبر کنی از فردا میری جایی که با دوست های جدیدت چیزی های جالب تر توش بنویسی ...

عباس: بابا جون ممنونم؛ خیلی قشنگ هستند ...

چه بوی قشنگی هم میده


یک روز  بعد از بازگشت از مدرسه ...

مادر: چیه پسرم چی شده؛ چرا رنگ و روت پریده ؛ نکنه دعوا کردی ؛ کی جرات کرده تو رو بزنه ؛ بیا بریم ببینم کی تو رو زده ، مگه کسی جرات داره دست رو عباس من بلند کنه ...


یک روز دیگه قبل رفتم به مدرسه ...

پدر:  من فرصت نمیکنم ولی شما امروز برو مدرسه ببین اوضاع درس بچه چجوریه ؛ باید کمکش کنیم درسهاشو خوب بخونه و خوب پیشرفت کنه  تا آینده یک کاره ای بشه و کاری برای این مملکت بکنه


یک روز در مسیر کوهنوری با پدر

پدر: پسرم این کوه ها که میبینی ؛ مثل مشکلات زندگیه ؛ اگه صبر داشته باشی و استقامت بخرج بدی میتونی همه اونها رو پشت سر بگذاری ؛ سعی کن با توکل به خدا همه مشکلاتت رو حل کنی ...

عباس: بله پدر ؛ همین طوره که شما میگید


یک شب هنگام رفتن به عروسی

پدر:  خانم داریم میریم ؛ عباس چرا آماده نشده مگه نمیخواد بیاد ؛

مادر : خیر  ؛ میگه من اونجا راحت نیستم ؛ ممکنه چشمم به نامحرم بیافته ؛ ناراحت میشم؛

پدر:آفرین به عباسم ؛ آفرین ؛ ولی چرا به ذهن خودم نرسیده بود ؛ خانم شاید بهتر باشه ماهم به این مجلس نریم ؛ خیلی مناسب خانواده ما نیست, به نظرت میتونی یک بهونه جور کنی؟

مادر: ... چی بگم ...

عباس:  بابا خیلی دوستت دارم ...


یه درس اخلاقی از عباس

یک روز وقت ظهر وقتی پدر میخواست بره نمازش رو بخونه

عباس به بابا : بابا بیا من وضو میگیریم ، شما ببین من درست میگیریم ... خوب ... خوب ...

بابا با خودش: عجب چرا عباس اینجوری کرد ؛ نکنه من  تو وضو خودم کم دقتی میکردم... ؛ ای عباس باباتو شرمنده کردی ها ...

بابا خطاب به عباس : درسته پسرم عالی بود ...


یک روز ورزشی

بابا: پسرم امروز مامانت میگفت رفتی باشگاه کشتی ؛ آره میخواهی ورزشکار بشی ؛

عباس ؛ نمیدونم ولی ورزش رو خیلی دوست دارم ؛

پدر: آفرین پسرم دست این دوست و همسایه های همسنت رو هم بگیر به هم برید ؛ اینجوری هوای همدیگر رو هم بیشتر دارید ,

عباس: باشه بابا ولی نگرانم نباش اونجا حواسم جمع هست ؛ تازه چنتا از دوستهای مسجدی هم هستند ...


در امید دامادی

بابا به مادر: خانم این پسر ماشالله مردی شده واسه خودش ماشالله درسش هم که تموم شده نمیخواهی براش آستین بالا بزنی ؟؟

مادر: چی بگم والله ... هر چی میگم میگه فعلا نه ...

پدر: آخه چرا ؟ ماشالله یلیه واسه خودش ؛ درسش هم که تموم شده ؛ اگه خدابخواهد چند جا هم واسش کار سپردم , بلکه یکیش جور بشه  ؛ بره سره کار ؛ الان با این تیپ و قیافه و تحصیلات همه جا بهش کار میدهند ...

مادر: خدا کنه ؛ ...


قضیه جبهه

پدر: خانم چی میگی ؛ عباس یعنی میخواد بره جبهه ؟؟؟ ؛ خوب تو چی بهش گفتی ؟

مادر: من که هر چی بهش میگم تو نرو گوش نمیده مرد ؛ تو راضیش کن نره ... من که دلم هنوز نرفته از جا داره کنده میشه ؛ جبهه پر است از جوون های مختلف ؛ حالا عباس ما نره نمیشه؟؟؟ ؛میگه مامان من هم اینجا بمونم دلم کنده میشه ؛ باید برم ...

از طرفی هم که امام فرموده که جبهه نیرو میخواد و مردم کمک کنند...

پدر: خوب چه کار کنیم

مادر: چی بگم مرد اون اگه بره و سالم هم برگرده فکر نکنم من زنده بمونم ؛ آخه تاب دوریش رو ندارم , همون 2 سال که رفته بود خدمت سربازی قلبم کلی تیر میکشید ؛ دیگه طاقت ندارم ؛ یک کاری کن نره ؛ دارم میمیرم ...

پدر: چی بگم خانم,خوب ... تو میگی چکار کنیم ؟؟؟...


یک روزی از روز های مرخصی های جبهه

عباس: مامان من باید الان برم ؛ اومدند دنبالم ؛ باید با بچه ها برم ؛

مادر: چرا اینقدر با عجله ؟صبر کن با بابات هم خداحافظی کن ؛ نه مامان دیر میشه ؛ بهش تلفن میزنم و خداحافظی میکنم ... مامان ساک من کجاست ...

مادر: پسرم اینقدر عجله نکن ، بابات بیاد ببینه بی خبر رفتی خیلی نارحت میشه ها ... یکم صبر کن بیاد ...

عباس: نه مادر دیرم میشه ...


بعد رفتن به جبهه ...

الو مامان سلام ؛ خوبی صدا ضعیفه ؛ آره خیلی سخت تونستم تماس بگیریم ؛ بابا کجاست ؛ چی صدا نمیاد ، حالش خوب نبود ؛ چی فشارش افتاده ؛ چرا؟ ؛ من که گفتم باهاش تماس میگریم ... آخه الانم که باید بریم خط ؛ چی چی ؛ هیچی مامان خط رو خط میشه اینجا ؛ چی ؛ نه جایی نمیخواهیم بریم ؛ با بچه ها همین دور بر هاییم  و همچنان پشت خطیم ؛ جامون امنه .... مامان برام دعا کن ...

مادر: چرا پسرم ؛ عباس: همینجوری ، یه نذر کردم میخواهم بر آورده بشه ؛ مادر: خیر انشالله ؛ آره خیره ...


چند ساعت بعد ...

مادر: مرد امشب نمی تونم بخوابم ؛ خوابم نمیبره ؛

پدر:اع تو هم بیداری؟ چرا مگه چی شده ؛ عباس چیزی گفت بهت که به من نگفتی ؛ نه همونی که گفتم ؛ گفت جاش امن و امانه ؛ فقط گفت برام دعا کنید ؛ گفت نذر داره ؛ نمیدونم نذرش چیه ...

پدر: راست میگی منم آخه دلم پیششه آخه همین اومد مرخصی هم خیلی سیر ندیدش که رفت ؛ از اون طرف هم بدون خداحافظی رفت ... راستش من دلم یکم شور میزنه ؛ این پسره همه فکر من رو به خودش مشغول کرده ...

مادر: چی میگی مرد بگیر بخواب .. صبح باید بری دکتر بازم چک بشی ...

پدر: خانم آخه ما همین یه بچه رو داریم چکار کنم دست خودم نیست ؛ خدا همین یه امانت رو بهمون داده ؛ کلا بدون اون نمیتونم ...


فردای اونروز (عملیات)

پدر: خانم هر چی زنگ میزنم عباس رو پیدا نمیکنم ؛ معلوم نیست کجاست ؛ ناقلا اینگار دیشب عملیات خط شکنی داشتند بهمون نگفته ؛

مادر: حالا ببین پیداش میکنی ببینیم باز چه بلایی سر عراقی ها آورده ...


یک روز بعد

مادر: مرد پاشو برو حوزه بسیج ببین میتونی از دوستان خبری ازش بگیری ؛ اینطوری که نمیشه ؛ آخه چی شده ؛ هیچوقت ما رو اینقدر بیخبر نمیگذاشت.

پدر: چشم ؛ خانم ؛ بازم میرم ؛ هر جا بگی رفتم سر زدم خبری نداشتند ازش ...


چند روز بعد:

مرد بسیجی: سلام خانم ببخشید مزاحم شدم منزل عباس آقا ... همین جاست

مادر:  بله بفرمایید ؛ ببخشید میخواستم بگم ؛ میخواستم ؛ محمد تو بگو ...؛ محمد (آهسته): ابراهیم تو بگو دیگه شک میکنه ها ...

مادر: چی شده ؛ راستش رو بگید چند روزه از بچم خبری نیست ؛ خانم راستش ... راستش چی ... خانم خانم یکی بیاد کمک خانم از حال رفتند ...

روز های پر اضطراب انتظار:

... و دیگر آه و گریه ...


یک ماه بعد:

مادر: مرد یک فکری بکن چکار کنیم ؛ آخه اقلا یه جنازه ای... هیچی ... ؛

پدر: زبون تو گاز بگیر زن ؛ بچه ما صحیح و سالمه ؛ الانم اسیر شده ؛ صحیح و سالمه ، شاید هم تو آسایشگاه ؛ داره با دوستاش کشتی میگیره ...

مادر: آخه اینجوری که نمیشه ؛ هر کی تو اون عملیات شهید شده جنازه اش برگشته ؛ و هر کی هم که زخمی شده معلومه ؛ اسیر های اون عملیات هم طبق لیست جدید سازمان ملل مشخص شدند ؛ دیگه کسی نمونده ...

پدر: نه خانم ؛ پسر ما تک بود ؛ به خاطر همینه که مخفیش کردند ، فکر کردند که مثلا چقدر اطلاعات داره ...

بهت قول میدم بزودی ازش خبری میرسه ...


چند سال بعد ...

پدر: خانم چند تا از دوستاش امروز پیشم بودند ؛ میگفتند که یکی گفته که دیدند عباس شب عملیات تیر خورده ...

چی شد ؛ حاج خانم ؛ حاج خانم ...


چند سال بعد...

خدایا هنوز منتظرم ؛ امانتی که بهم دادی هستم ها ؛ خدایا بده اقلا یک باره  دیگه ببینمش ؛ خدا ...


سال 1369

پدر:خانم شنیدی چی شده

مادر: نه چی شده ,

پدر:میگن عراق اسیر هامون رو داره آزاد میکنه ؛

مادر: وای خدایا ؛ میشه پسرم ؛ پسرم ؛ پسرم برگرده ,

پدر: میگن بعضی از اسیرهایی که تابه حال هیچ اسمی ازشون نبوده هم دارند برمیگردند ... 

مادر: وایخدای من؛ راست میگی ؛ یعنی میشه عباس من هم توی اون ها باشه ...

پدر: خدا کنه ؛ من که دیگه طاقت ندارم ...


چند مدت بعد:

مادر: مرد پس چی شد ؛ همه اسرا که اومدند ؛ پس چرا عباس من نیومد ؟؟؟

پدر: نمیدونم حاج خانم ولی میدونم برمیگرده ...

شاید یه زندان رو صدام دست نخورده نگه داشته ،

پدر: چه میدونم ...


قبل از سال تحویل چند سال بعد ...

مرد بیا این کاروان های راهیان نور ثبت نام کنیم ؛ بریم منطقه ؛ دلم هوای اونجا رو کرده ؛ شاید یه بویی از بچم احساس کردم ؛

پدر: راست میگی  ... بریم ... دلم آروم میگیره اونجا ...


توی مناطق ...

مادر: آقا اینجا همه جاش بوی عباسم رو میده ...

پدر: آره حاج خانم راست میگی ؛ نمیدونم چرا دلم آرومه آرومه ؛ اصلا دوست ندارم برگردم ؛ تازه میفهمم عباس چرا وقتی میومد مرخصی دوست داشت زودی برگرده اینجا...

مادر: راست میگی ها ...


چند سال بعد ,شهر توی صف  ...

مغازه دار: يالا شیر تموم شد ؛ دیگه برای شیر وای نیاستید ...؛

پدر: آقا شما شیر دارید من دیدم چند تا جعبه بردید توی مغازه ,

فروشنده: نه پدر جان اشتباه میکنی ... شیر تمام شده , از فردا هم یا زود تر بیا؛ یا پسرت یا نوه ات رو بفرست بیایند تا شیر بهتون برسه ...

پدر: پسرم ؛ نوه ام ... !!!


یک روز توی خیابون ؛ مادر + پدر

پدر: حاج خانم ببین این چه وضع حجابه ؟؟ من شرم میکنم میام خیابون , اگه یک وقت عباسم برگرده اینارو ببینه دق میکنه که ...

مادر: تو بگو برگرده اصلا از اینجا میریم ... میریم هر جا که عباس مون بگه ....

پدر: راست میگی ها فکر خوبیه ؛ هر جا که عباس بگه ...


یک روزی از همین روز ها ...

الو سلام علیکم ... بفرمایید منزل ... بله بفرمایید ,  حاج خانم ببخشید شما خانم ؟؟؟ من ...

آقاتون خونه هستند ؟؟؟

پدر: الو بفرمایید ؛ کاری داشتید ؛

کارمند: از  بنیاد شهید مزاحمتون میشیم ؛ اگه میشه تا یک ساعت دیگه میاییم ازطرف بنیاد خودنه تون ؛ تشریف داشته باشید ,

پدر: خواهش میکنم بفرمایید , اتفاقی افتاده؟؟؟

پدر:خیر حضورا خدمت میرسیم ...


دوساعت بعد

صدای زنگ در ...

بفرمایید ؛ سلام و علیکم... ؛ سلام علیکم,...

کارمند: خدمت شما عرض کنم ؛ در تفحصات برون مرزی تعدادی شهید جدید پیدا شده که ؛ وجود یک پلاک نشون میده که .... آقا ؛ حاج آقا ... شما حالتون خوبه ؛ زنگ بزن اروژانس ؛ خانم مگه شما نگفته بودید بهشون ، چیرو ؛ مگه چی شده ... چی یعنی درست شنیدم ؛  یعنی منظور شما ...عباسم عباس من ...

کارمند دوم: بابا چرا اینجوری گفتی بهشون اینا تک فرزند بودند ... کارمند اول: وای خدای من...


روز ملاقت...

پدر: خانم؛ حاج خانم با شما هستم بفرمایید تو  ...

مادر: شما بفرما ... یا الله ...


حاج آقا ببخشید این جعبه(تابوت) مال پسر شماست ...  ؛

پدر: چی؟ این؟ یعنی عباس من این تو هست ؟...

عباسم ...


 در حال برداشتن درب تابوت ...

عباسم ، سلام پسر گلم ؛ چرا بدو خداحافظی رفتی ؛ چرا ؟  نمیگی بابات دلش برات تنگ میشه ؛ یعنی اینقدر باباتو دوست داشتی ...

خوب بگذار صورت ماهتو ببینم عباسم


بعد برداشتن در ...

اه آقا این اشتباهیه ...


چرا ؟؟؟

این توش خالیه ؛ فقط یک تیکه پارچه است !!!

نه اسمش که همینه ؛ بزار ببینم ؛ بله درسته همینه ...

پدر: نه منظورم اینه که توش بچه من نیست ... !!!

حاج آقا همینه بهتون که گفته بودم فرزند شما بعد 28 سال پیدا شدند و شما نباید ...

پدر: یعنی چی ؛ یعنی از عباس رشید من .... حاج خانم این آقا چی میگه ... یعنی عباس من اینه ؛ از عباس پهلوان من این مونده ...

اینکه از زمان تولدش هم کوچیکتره ....

عباسم ؛ عباس ...

آخ  ...

...

...

...

...


اندر دل حاجی با گریه

خدیا چی بگم ...عباسم کجایی ؛ عباسم از تو فقط همین مونده ...

خدایا ...

خدایا ؛صبرم دادی؛ صبر کردم , ولی ...

چرا فقط همین ...

خدا ..............

خدایا ازت ممنونم که گذاشتی یک بار دیگه  امانتی که بهم داری رو دوباره ببینمش ...

خدایا همین کم رو هم از من حقیر قبول کن ؛ تو خودت بهم دادی و خودت حفظش کردی ؛ و خودت دوباره ازم گرفتی ...

راضیم به رضای تو ...

آخ ...آه ...

 خدایا ؛ دیگه حوصله این دنیا رو ندارم ؛ منو ببر پیش پسرم ... خسته ام از این همه درد و غصه ... این همه نامهربانی ...

خدا ....


پایان


نویسنده:

سخنی با خوانندگان داستان

از این روایات و وقایع بسیاری رخ داده و از این عزیزان کم در اطراف ما نیستند ؛ و ایشان در کنار ما زندگی میکنند, و چیزی که هست اینکه ما باید دقت و احترام بیشتری به این صاحبان اصلی انقلاب و آبرومندان نزد خداوند داشته باشیم؛ و در آخر توجه شما را به شنیدن سخن رهبر معظم انقلاب درباره نکته ای که شاید شنیدنش در این فضا جالب و مهم باشد؛ جلب میکنم:


رهبر معظم 1391/7/22:

آن کسانی که در دوران جهاد مقدس و دفاع مقدس در جبهه های جنوب و غرب رفتند وارد میدان ها شدند ، و جان خود را کف دست گرفتند ؛ آن دوران تمام شد

تقسیم کردند ؛ به ...

بعضی ها, پشیمان میشوند از گذشته شان

بعضی ها بی تفاوت می مانند

بعضی ها  پایبند میمانند و آنهایی که پایبند می مانند  باید دق کنند

این جمله اخیر را من قبول ندارم

آنهایی که پایبند می مانند؛ شاهد به ثمر نشستن این نهال و تناور شدن این درخت خواهند بود... 


اللهم عجل لولیک الفرج






دانلود کل داستان به صورت فایل پی دی اف و تصویری

فیلم: کلیپی بسیار زیبا در مورد شهدا ؛ جانبازان ؛ رزمندگان و ارزش های دفاع مقدس

به نام خدای مهدی عج



در سفر راهیان 91 یک کلیپ بسیار زیبا به دستمان رسید . حقیر آن را در فضای مجازی قرار دادم.


دانلود کلیپی بسیار زیبا در مورد شهدا ؛ جانبازان ؛ رزمندگان و ارزش های دفاع مقدس ///تهیه شده توسط موسسه روایتگران نور///تلفن تماس با سازنده کلیپ 09191608565 و 09127461332


آدرس در سایت آپارات جهت دریافت کد ویدئو جهت نمایش در وبلاگ

http://www.aparat.com/v/658ad2dd0cee7107f7c08494303f12cb161465


دریافت با کیفیت بهتر و حجم 85 مگابایت


دریافت کلیپ فوق و با حجم 46 مگابایت


و اگر اشکی جاری شد ؛ التماس دعا ...



دانلود فیلم شهید برونسی/به کبودی یاس

به نام خدای مهدی عج

///////

لینک در آپارات جهت استفاده از ویدئو

http://www.aparat.com/v/fb3a8a314a391e81f09ed6277be6f93f199780

////////

دانلود فیلم شهید برونسی/به کبودی یاس

فیلم سینمایی بسیار جالب و دیدنی به کبودی یاس ؛ بر اساس بخش هایی از زندگی دلاور مرد ایران زمین ؛ مرد زحمت کش و بسیار مومن ؛ شهید عبدالحسین برونسی میباشد .

دیدن این فیلم را به همه عزیزان پیشنهاد میکنم.

ایشان توجه ویژه ای برای حضرت فاطمه زهرا (س) قائل بوده اند ...

فرمت فیلم: MKV

مدت زمان:   1:30 ساعت

کیفیت: خوب

حجم: 413 مگابایت

دانلود از پرشین گیگ

دانلود از آپلودباز



روحش شاد , راهش پر رهرو ...

شهید برونسی(صوت): امید به حضور امام خامنه ای تا ظهور حضرت مهدی(عج)

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام


شهید برونسی را تقریبا همه میشناسند. 



نظر کرده حضرت زهرا///مرد بنایی که در جبهه های جنگ چه ها که نکرد


پولاد مردی که فتح کرد خط های جنگی که فتح نشدنی میبود.


ایشان هم حتی قبل از آنکه امام خامنه ای ؛ رهبر امت اسلام شوند؛ امید به تداوم حضور ایشان تا ظهور حضرت مهدی (عج) داشته اند.



لینک دانلود صوت به صورت مستقیم.

لینک دانلود

حجم 3.7 مگا بایت



نقل قول:

پیکر بدون سر اوستا عبدالحسین برونسی،  عارف بنا، سردار سپاه اسلام (فرمانده تیپ) که با تمجید امام خامنه ای کتاب خاطراتش (خاکهای نرم کوشک سعید عاکف) پرتیراژ ترین کتاب ادبیات پایداری شد، پس از 27 سال (سال شهادت: 63، شرق دجله، عملیات بدر) پیدا شد.
سردار باقرزاده همین امروز، یکشنبه ظهر، اعلام کرد: از شهید برونسی پلاك هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیك یا خمینی و لباس بادگیر خاكی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است.
ان شاء الله در روز شهادت حضرت زهرا در فاطمیه دوم، شاهد تشییع باشکوه پیکر این شهید دوست داشتنی خواهیم بود.


 
  BLOGFA.COM